نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

خدایا شکرت

آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم تویی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم تویی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش تویی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش تویی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش تویی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش تویی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهایی که انیسش تویی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی: «نه ،هیچ کدام! هیچکدام اینها نیست،چیز دیگریست. یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری...
7 مهر 1391

خدایا شکرت

آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم تویی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم تویی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش تویی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش تویی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش تویی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش تویی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهایی که انیسش تویی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی: «نه ،هیچ کدام! هیچکدام اینها نیست،چیز دیگریست. یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و ...
7 مهر 1391

سلام به همه

سلام  باز سرم شلوغ شده و واسه نوشتن باز عقب موندم جمعه هفته پیش یه گوسفند واسه نورا قربونی کردیم و ناهار همگی رفتیم گل سرخ مامان بزرگا عمه زن عمو خاله ها محمد دایی و خاله ملاحت دعوت بودن چهار شنبه هم ثریا خالمونو راهی مکه کردیم  خدا قسمت همه عاشقا بکنه  
7 مهر 1391

سلام به همه

سلام باز سرم شلوغ شده و واسه نوشتن باز عقب موندم جمعه هفته پیش یه گوسفند واسه نورا قربونی کردیم و ناهار همگی رفتیم گل سرخ مامان بزرگا عمه زن عمو خاله ها محمد دایی و خاله ملاحت دعوت بودن چهار شنبه هم ثریا خالمونو راهی مکه کردیم خدا قسمت همه عاشقا بکنه
7 مهر 1391